فـــــراقــــــــــی


چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت ازمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
بر پشت سمندی
گویی نوزین
که قرارش نیست .
می خوای سک سک بازی کنی ؟ می خوای بری دستت رو بزنی اخر دنیا و بگی سک سک ؟
بعد برگردی و بگی که چی ؟ که تا اخر دنیا رفتی ؟ اره .... ؟ نه عزیز دل من نه . اخر دنیا اون جایی که تو می گی نیست . اخر دنیا دل خاکستر شده ی منه . دل پاره پاره ی من . تازه دیگه زمانی هم نیست . دیگه وقتی نمونده . یکی نشسته پشت گوشم و هی می گه : یالا ، زود باش ، وقتی نمونده ، زمانی نیست ،. می دونی اخه این رفتن تو تبار و خاندان ما ارثیه . عمو سهرابم که یادته ، وقتی می خواست بره یه چمدون داشت که به اندازه ی پیرهن تنهاییش جا داشت . من همونو هم ندارم . کفشام رو هم خیلی وقته بخشیدم . فقط به امید این که قبل از رفتن یه خبری بشه هی موهامو شونه می کنم ، هی گل می زنم گوشه ی موهام ، هی اون رژ خوش گلمو می زنم ، هی عطر می زنم بناگوشم ، هی مژه هامو ریمل می کشم . همین . اما دیگه داره دیر می شه . من هی دارم این جا کم رنگ تر می شم . کم رنگ ، کم رنگ ، کم رنگ ، ....

و فاصله
تجربه ای بی هوده است .
من گریه می کنم خوش گل می شم . تو چرا هی کاری می کنی که من خوش گل بشم ؟!

بوی پیراهنت
این جا
و
اکنون .
از تو دلم شکست . بعد تو پرکشیدی . شدی مثل یه ستاره . پر زدی و رفتی اون بالا و شدی خال اسمون . منم دستمو دراز کردم که بگیرمت . نشد . اون وخت من دوباره یهو خوش گل شدم . بعد رفتم که بخوابم . تو خوابم یه مرغ بوتیمار بود که همش می گفت :
تو چه می دانی
تو چه می دانی
تو چه می دانی ....

کوه ها در فاصله
سردنـــــــــــــــــد .
من این جا غریبه ام . یه غریبه . یه نااشنا . یه نامحرم . اخ که تو چه بدی ....
شونه هایی که موقع گریه تو به درد نخوره ... اخ که من چه بدم ....

دست
          در کوچه و در بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را 
رج می زند .
ترو خدا
ترو خدا
ترو خدا
صبح ها که بیدار می شی ، وقتی صورتت رو می شوری ، با هوله خشک نکن . برو تو مسیر باد . ببین بوسه ی پنهان منو حس می کنی ....

بی نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی ست .
پ.ن:این یک فراقی واقعی است . شعری که نوشته ی من رو مزین کرد شعر فراقی شاملو ست . من عنوان این جور نوشته های هزیان گونه رو فراقی گذاشتم . علاوه بر اسم زیبای فراقی ، چون این شعر هم از نظر من همین حالت هزیان گونه رو داره . من به راحتی تب رو احساس می کنم از این شعر .
نظرات 27 + ارسال نظر
دانيال چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:45 ب.ظ http://57.blogsky.com

سلام
باغ
تنهائی
گل
و تو
و هيچ

گندمزار چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:46 ب.ظ http://gandomzar.blogsky.com

قشنگ بود ... و این که چرا انقدر عاشق زیاد شده ...شاید هم من تازه چشمام رو باز کردم...
موفق باشی.

بارانه چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ب.ظ http://maaan.blogspot.com

چقدر فراقی ... از هر ۲ تا یکیش فراقی شده که ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:27 ق.ظ

خردادی ها خوبن همشون.شعر قشنگه اگه یکی برات بنویسه و اصلا کلا خوبه.

تافته پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:11 ق.ظ http://tafteh.blogspot.com

شاملو همیشه مزین می‌کنه...
گولبولت

لورکا پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:29 ق.ظ http://lorcca.persianblog.com

در کوچه مگر باد می آید ؟ آن شب که دستان تو ویران شدند هم در کوچه باد میآمد . اما باد بوی نفسهایت را نداشت . باد بوسه ات نبود // لورکا

گوشه گیر پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:02 ق.ظ http://www.gooshegir.blogspot.com

و چقدر به دلم میشینه این فراقی های تو .

داستان‌گو پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:41 ق.ظ http://Dastangooo.persianblog.com

به این‌که آخر دنیا دل پاره‌پاره‌ی شما باشد شک دارم/.

رهگذر ثانی پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:33 ق.ظ

چرا؟ آخه چرا؟ چرا منو تو درد خودم تنها نمی‌ذاری؟ چرا دستای‌ خالی‌منو به رُخَم می‌کشی؟

بهار را باور کن دختر تنها!
و شادی را
و مهربانی را.

مگه تو خودت منو نفرستادی به این سفر؟ مگه تو خودت اون گل آتشین رو برای روی موهات نخواستی؟ مگه خودت نگفتی من هوای تازه می‌خوام و گشادگی دشت. غرور و سربلندی‌کوه‌ و بیکرانگی‌یه دریا. مگه نگفتی من دلم توی‌این قفس می‌گیره، آزادی‌ می‌خوام.
حالا به من می‌گی سک سک بازی می‌کنم. حالا به من می‌گی همه‌ی این سفر و پاره کردن هفت جفت کفش آهنی، فقط برای این بوده که بگم سک سک! و این‌که هیچ چیزی نیست در انتهای ‌دنیا برای هدیه به تو!
من همه‌ی رنج این سفرو با رویای شعله‌ای که توی دل تو زیونه می‌کشید، بر خودم هموار کردم. در سرما و سیاهی‌یه این شب قطبی، تنها گرمایی که نذاشته من منجمد بشم، تصویر و تصور اون شعله در دل تو بوده. حالا تو از دلی که خاکستر شده برای من حرف می‌زنی؟

می‌دانم، می‌دانم
اکنون
در دشت‌های سوخته‌ی ایران
تنها گل بهار
آلاله است و شقایق
پریش و پَرپَر در باد
و ابرهای بهاری
چشمان اشکبار دختر غمگین.

چرا باید حتماً منو به گریه بندازی؟ چرا این‌جوری از رفتن حرف می‌زنی؟ مگه نشنیدی «ماندن نبودن است، بودن روانه بودن»؟ وقت رفتن، همگی‌مون می‌ریم. عمو سهرابم وقتی قرار شد بره، رفت. براش برنامه نچید. حتی چمدون‌شو هم درست نبست. یه تکه از پیراهن تنهایی‌ش موند برای تو و یک تکه‌ی بزرگ‌ترش هم برای من.
تو آینه نگاه کن. ببین مریمِ خوبِ منو. ببین چه زیباست. و چه خوشبوست. عطر اطلسی و شب‌بو.
تنها، گل سرتو، همون گل آتشینو من باید بیارم تا زیبایی‌ت کامل بشه. می‌دونی در آزادی چه درخششی خواهی‌داشت؟ صبر می‌کنی یک کم دیگه؟ از اون شعله یک کم دیگه نگه‌داری می‌کنی؟

اما بهار را باورکن دختر عاشق!
و خشم را
و انفجار تندر را.


نه! نه! نه! من در کنار توام. آسمون من، گستره‌ی نگاه توست. چطور منو نمی‌بینی‌؟ من توی نگاه توام. ستاره هم که بشم، می‌شم ستاره‌ی سبز و آویزه‌ی گوش تو. من در درون توام. خود توام. مریم‌ام. مریم، آخه چرا مریمو نمی‌بینی؟

ببخش. دیروقت شب بود. من مست بودم. نمی‌دونم، دلم نمی‌اومد خواب رو در چشم تر تو بشکنم. برای گریه کردن، سرمو بر شانه‌های تنهایی‌ام گذاشتم. تکه‌ای از تنهایی سهراب. تکه‌ی دیگرش هم که بر تن تو بود.
آه، چه گیجم من. پس سر بر شانه‌ی تو نهاده بودم و گریه می‌کردم. چرا ملامتم می‌کنی؟ و من که گیج و مست هستم، مثل همیشه گیج و مستِ تو، به راحتی‌می‌پذیرم و گردنم می‌شود باریک‌تر از مو در پیش تیغ ملامت‌ات.

فردا رگبار
این لکه‌های چرک و سیاهی را خواهد شست
و دشت
- دشت سبز
هزار گل خواهد داد
-هزار رنگ
و لک‌لکان مهاجر
به خانه برخواهند گشت.

آه این باد! این باد دیوانه! این بادی که دیوانه‌ام می‌کند! با این باد جهانم سرشار از همه‌ی سلام‌هاست. خودم را به دست این باد دیوانه می‌سپرم.

فردا
از آن ما خواهد بود
باور کن!

------------------------------------------
پ. ن. : شعر، اگر بشود به آن شعر گفت، زمزمه‌ای بود با تو، در سال‌های سیاه دهه‌ی ۶۰.

مجنون پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:10 ق.ظ http://jonun.persianblog.com

دلنشین و زیبا بود .

عمو رضا پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:19 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

برای سپاس از آرزویت آمدم....مدتی بود نیامده بودم
اینجا چه خبر است کسی گریه می کند کسی چیزی می خواند چه غم‌انگیز ودل نشین می‌خواند کسی هم بر در ودیوار می کوبد .... اینجا غمی سایه افکنده غمی که کوچک نیست...

بانوی آفتابی پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:51 ق.ظ

چه گفتگوی غمگنانه ای. براستی دلتنگ کننده. میدونی که باشکوه ترین دردها درد عشقه ... به جون خریدنش به والاترین مراتب میرسوندت. نرنج و صبور باش.

فرزاد پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:06 ق.ظ http://gushlove.persianblog.com

قشنگ می نویسی.
من تازه شروع کردم

امیر پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:58 ب.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

و فراقی خواهم به پهنای غمناک نگاهت....

امیرحسین جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:56 ق.ظ http://amical.blogspot.com/

اگر هنوزم می شه تولدت رو تبریک گفت تولدت مبارک!

همیره جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:57 ق.ظ http://amirsanam.blogsky.com

چشم بیمار را شاید مرحمی داشته باشی
ولی
قلب بیمار را چطور؟
فقط تا ساعت ۱۲ شب جمعه وقت دارید

امیرحسین جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:34 ق.ظ http://amical.blogspot.com/

جانت بی بلا!

بانوی آفتابی جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:36 ق.ظ

سلام مریم جون. یه جورایی پام اینجا باز شد، به لطف یکی که لایقم دونست دعوتم کنه به خلوتت. از در و دیوارت عشق میباره. چه قدر عشق ... اونقدر که یه مشتشو با خودم بردم دیروز و امروز اومدم یه مشت واسه خودم و یه مشت واسه عزیز دلم ببرم. هاله

سرزمین آفتاب جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:10 ب.ظ http://mithras.org

مریم جون، دلم میخواد بلاگتو تو مال خودم معرفی کنم (که کسان بیشتری از نوشته هات کیف کنن) ولی مطمئن نبودم که دلت بخواد یا نه. از بسکه اینجا دنج و جمع و جوره دلم نیومد بی اجازه ات بکنمش معیادگاه عموم. بهم بگو چی میلته که همونو بکنم.

نیکی شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:28 ب.ظ http://un-lost.persianblog.com

سلام واقعاْ خسته نباشید !!
راستشو بخواین اگه دورغ نباشه از ته دل میگم من عاشق اینگونه نوشته ها هستم ساده بی آلایش از ته دل .. راستش مجذوبش شدم مجذوب نوشته های بهاری !! شاید توش بشه غم پیدا کرد ولی اصلش بوی بهار میده ...
امیدوارم بیشتر بتونم بیام به این نوشته های قشنگ سر بزنم

سقراط حکیم شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:56 ب.ظ http://socrate.persianblog.com

سلام مریم جان. امیدوارم حال شما خوب باشه . از خوندن غریبانه های شما جداْ لذت می برم. بقول یکی از دوستان که من فکر می کنم بهترین تعبیر رو بکار برده اند نوشته های شما شاید در وهله ی اول بوی غم بده اما در اصل بوی بهاره که از اونها استشمام می شه. سرشار از زندگی و شوق زیستن. من گفتم که شما روزی بهترین خواهید بود و همچنان سر حرفم هستم. اما این دلیل نمی شه که انتقادهای خودم رو هم نگم. امیدوارم که ناراحت نشید. اول از همه اینکه این ترکیب سک سک بازی تعبیری زنانه و غلطه. درست اون همون طور که می دونید «قایم باشک بازی» هست. دوم اینکه در جایی ترکیب «باد بی پدر» رو بکار برده اید که حتماْ خودتون هم اذعان دارید که قشنگ نیست. اگر می گفتید «باد بی پیر» ترکیب همون معنی رو می داد ولی ادبی تر و قشنگ تر. سوم اینکه از قالب زنانه و دخترانه ی خود لطفاْ یه کم خارج بشید . نه اینکه احساسی نباشید. نه اینکه خودتون نباشید. بلکه شمولتون بیشتر باشه. شما در ضمن نوشته تون شعر شاملو رو آوردین. هیچ معلوم نیست . چون شاملو اصلاْ نشون نمی ده که زنه یا مرد. اما شما در همه ی نوشته هاتون نشون می دید که از دید یک زن دارید به دنیا نگاه می کنید. البته من متخصص ادبیات نیستم و مطالب بالا هم تنها نظرات خودم هستند که لزوماْ هم درست نیستند. اما بهر حال احساس کردم که بعنوان یک خواننده ی پروپا قرص حق دارم نظرم رو بگم. برای شما دوست بسیار عزیزم از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم و تردیدی ندارم که هر روز بهتر خواهید شد تا اینکه بهترین بشید. به دوستی با شما افتخار می کنم. جاودان شاد و سرافراز بزی. همیشه دوست. سقراط.

.. شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:26 ب.ظ http://emna.blogsky.com

رد گندمهایی رو که هاله ریخته بود رو گرفتم و تا اینجا اومدم. هنوز همه خطهای دیوار این خونه رو نخوندم. ولی اون (ماهو دادن به شب های تار ای بارون..) بازم منو کشید از این جو بیرون. مث همون موسیقی ناب که نشده بارونش بزنه و گریه... .
فقط می گم که منتظر چیزی نباش. منتظر کسی نباش. با کسی جدل کن که ارزش و طاقت جدل رو داره. پنجره رو وقتی باز کن که باد بی تابه که به صورتت بخوره.

مهران شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:03 ب.ظ http://moonstrand.persianblog.com

سلام ... از اینکه به ما هم سرزدید ممنونم ... مطالبتون زیبا بود ....در ضمن من نمی دونم چرا هنوز فکر میکنم که زندگی چیزه مهمیه .... پایدار باشید

کاپیتان نمو یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:21 ق.ظ http://cnemo.blogspot.com

بسیار زیبا بود. با این کامنتها ی خوب دوستان دیگه جایی برای من نموندش.

پویان یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:02 ق.ظ http://pouyanthinks.persianblog.com

متن زیبایی بود.
موفق باشید.

امیرحسین اسرار ازل یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:13 ق.ظ http://asrareazal.blogsky.com

مریم خانوم چی بگم که چند دفعه متن رو خوندم ترکیبات شما خیلی دلنشینه و خوب متن با اثار دیگه پیوند میزنید. البته متنها کمی غریبانه است که البته قشنگ است

پدر دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:52 ب.ظ http://samanblog.persianblog.com

سلام.
مدتها بود که هرجا توی وبلاگی متن ادبی طولانی میدیدم فرار میکردم. اما ....
امیدوارم قدر سینه سوخته ات رو بدونن.
با اجازه ات بخشی از نوشته ات را توی وبلاگم نقل میکنم.. بقیه اش رو لینک میدم که بیان اینجا.
احسن خانومی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد