فــــــراقــــــی


از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چــها رود
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهر پرور من در قبـــــــــا رود

دیشب اون لیوان اب خنکی که مامانم می ذاره بالای سرم ، دست نخورده موند .
شوری اشک و طعم رژ ... هیچ وقت طعمشو نخواهی چشید .

ما در درون سینه هوایی نهفته ایم
بر باد اگر رود دل ما زان هـــــــوا رود

شد دوبار تو یه هفته . بار اول همون شبی که شجریان بهار دلکش رو می خوند . یهو قلبم ایستاد و یه چیزه سبک و نرم مثل نفسای رهای یه عاشق ، از روی تنم بلند شد و  من مردم . خیلی ساده و اروم  . اما یکی صدام کرد ، یکی گریه کرد و منو خواست . اونوقت من برگشتم . یعنی برگشت داده شدم و اون بخار سبک و ازاد ، شد یه سنگ سنگین و افتاد روی اون تن خسته و رنجور و ....
بار دوم هم که دیشب بود . شجریان هم دوباره می خوند . اما این بار مردنم اون جوری نبود . اون جور دل چسب ارام کننده . دیشب مردنم مثل پرتاب شدن از بالای دنیا تو قعر یه چاه تاریک بود ....

بر خاک راه یـــــــــار نـهادیم روی خویش
بر روی ما رواســــــت اگر اشنـــــــا رود
سیل ست اب دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جـــا رود
ما را به اب دیده شب و روز ماجراســـت
زان رهگذر که بر سر کویش چـــــــرا رود
پ.ن: گفتن ندارد . همچنین شعری فقط و فقط می تواند یک شاعر داشته باشد . حافظ .
نظرات 12 + ارسال نظر
گمنامترین ساکن دهکده جهانی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:26 ق.ظ http://gomnaam.blogsky.com

سلام! من باز هم اومدم! باز هماول شدم! اما راستی نفهمیدمشاعر اون شعر قشنگکیه ها!!‌آخه خنگمیه خورده ای !‌وهنوز درگیر یه مشکل ...

گوشه گیر جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:55 ق.ظ http://www.gooshegir.blogspot.com

منم یه شبی رو یادم میاد که توش مردم و اون شب و اون خاطره تا عمر دارم همیشه یادم میمونه .
اون شب زیباترین شب زندگی من بود .
و ما باید باشیم و زندگی کنیم .
باید باشیم و زجر بکشیم .
باید باشیم و....
خیال کردی مردن به همین راحتیه ؟!!

کاپیتان نمو جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:38 ق.ظ http://cnemo.blogspot.com

گوشه گیر ، این دوست خوبم ، راست میگه. مردن به این راحتی نیست. ولی با زجر کشیدن به اون معنا که اون گفته مخالفم.
دوست گرامی ، زندگی ارزش این همه سخت گرفتن رو نداره. دیر یا زود به همین نتیجه خواهی رسید. زندگی با تموم سختیهاش باز هم شیرین هست و جنبه های خوب هم داره. فقط باید گشت و اونا رو پیدا کرد.

تافته جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:22 ق.ظ http://tafteh.blogspot.com

همایوون؛ فکر کنم میخووند؟! نه جیرجیرک!!!؟
گوولبولت

[ بدون نام ] جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:08 ق.ظ

ای آفتاب خوبان، می جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان، در سایه‌ی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی‌شناسان، رفتند از این ولایت

چرا فکر می‌کنی هیچ‌وقت طعم‌شونو نخواهم چشید؟

حواسم نبود. مثل همیشه حق با توست. من میام که دیگه اشکی نه گونه‌ و لبای تو رو خیس کنه، نه گونه‌ و لبای منو. لباتم که من همیشه همون رنگ قشنگ خودشونو می‌خواستم.
و همون طعم گسو که گاهی با طعم خون قاتی می شد. وقتایی که بی‌اختیار می‌شدیم و لب من یا لب تو خون می‌افتاد.

در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کان‌جا
سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت
چشمت به غمزه ما را، خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد، خون‌ریز را حمایت

می‌دونی؟ مردن همیشه خیلی راحت‌تره تا زنده‌بودن در دوری. تا دور بودن. من می‌مونم. زنده می‌مونم. حتا اگه دوری تو «آزمون تلخ زنده‌به‌گوری» باشه. حتا اگه «تلخ تر از قرابه‌ی زهری» باشه. یه چیز ممکنش می‌کنه. یه چیز شیرینش می‌کنه.
مثل تو، منم لازم نیست بگم کی‌می‌گه : «تا باز بینیم دیدار آشنا را». آره، رویای دیدار آشنا همه چیزو ممکن می‌کنه. و من این رویا رو با خودم دارم.
خدای من! کی‌بود می گفت همه چیزمو می‌تونین بگیرین، رویاهامو نه. آره، راست می‌گه.
و من، یعنی رویای این دیدار دوباره.

ببین! سونات ویلونسلای باخ رو بذار و اگه دست می‌ده از اون تلخ‌وش فراهم کن. دیری‌یه آرزو دارم صدای به‌هم‌خوردن گیلاسامون یه خش بندازه روی سونات ویلونسلای باخ.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت
در این شب ساهم، گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون‌آی، ای کوکب هدایت
عشقت رسد به فریاد ور خود ...

--------------------
مثل همیشه از رو دستت کپی می‌کنم : «گفتن نداره . همچین شعری فقط و فقط می‌تونه یه شاعر داشته باشه. حافظ .»

شقایق جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:21 ق.ظ http://sepidtaak.blogspot.com

شعار مرگ اونم اینجا؟بی خیال مریمی!تو و حتی اندیشه مرگ؟؟نه دیگه...نداشتیم...یادم هس که خیلی وقتا خواسته باشم بمیرم اما نمردم نفهمیدم چرا اما نمردم یه چیز سمج و محکم منو می چسبونه به این روزای گرم.شاید انتظار واسه پاییز باشه.انتظار واسه خنکی.واسه برگای زرد ....واسه خیلی چیزا که همشو نمی تونم بگم...اما هست...
این روزنه سرد و عبوس هست اما نگاهی که از توش معلومه این طور نیست گرم و شوخ و با نشاط...
شاد زی...شاد شاد شاد

آبی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:15 ب.ظ http://blue.blogsky.com

امان از این نوستالژی . چیز دیگه ای نمیتونم بگم.

مجنون جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:33 ب.ظ http://jonun.blogsky.com

چی بگم ؟ ترجیح میدم راجع به زندگی حرف بزنم .

امیر جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:01 ب.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

وقتی حسای ابریم سر روی شونت میذارم
بازم مثل بچگیا همش بهونه میارم
:-))

بانوی آفتابی جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام پریچه. با هم بودن آنچنان هم غیر ممکن نیست. ما هم سختی کشیدیم ولی بلاخره رسیدیم و چه رسیدنی که هنوز مزه اش رو حس میکنم. صبور باش. صبور. منهم غریبه ای داشتم یه روز که سوار اسب سفیدش با یه بغل گل اومد دنبالم. اون روز واسه تو هم از راه میرسه. صبور باش. صبور.

شبح جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 06:34 ب.ظ http://shabah.org

نوش!

شب نوشت جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:03 ب.ظ http://neu.persianblog.com

سلام. من فقط یک بار خواب مردن رو دیدم. کلی هم حال کردم. به هر حال همیشه شاد باشی و سرزنده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد