فـــــراقــــــــی


یک لحظه شام گاه به زیبایی تو بود
جذاب بود و ارام
                ارام می گذشت
شب سر گذشت ما را
از پیش چشم می گذرانید
ما نیز می گذشتیم
صبحی که می رسید به تنهایی تو بود .     
همون شبی که انگار رو صورت ماه حریر نقره ای کشیده بودن . تو که یادت نمی اد که . اون موقع شب حتما خواب بودی . اما من که بیدار بودم یواشی کاشتمش . تا هیچ کس اونو نبینه . تا همیشه مخفی بمونه . نترس . این جا بهاری نیست که بخواد دوباره جوونه بزنه .

 دلم
      نه میل تو دارد
 نه میل هیچ غروب دیگر پاییز
که خسته
             سر بگذارد
به روی شانه ی زخم خورده ی من .
به فصل های رفته که اندیشه می کنم امروز
تمام جنگل بیم است و شاخه های شکسته
و باز دل واپسی
که در برابر من همیشه نشسته .
همون دو شنبه ای که اسمون تهران شهاب بارون بود . صبح ساعت هفت و نیم یادته ؟ یکی از پله ها تند تند اومد بالا و بعد خودشو انداخت رو یه صندلی نارنجی رنگ پلاستیکی تا نفسش جا بیاد . یکی هم بودکه نگاه می کرد ، لب خند می زد و دل می برید ...... از این به بعدش فقط یه کویر تو ذهنم می اد و رد یه پای شماره ی چهل پنج ....

گفتی از :
ان همه افتاب رنگ پریده بر بام های بلند
ان همه لحظه های کوتاه می زده
ان همه راز گشوده
ان همه سال های بی تقویم
گفتی اما
            نگفتی اخر ... اه
کی می اید عشق ، کی ؟
داستان من کوتاه 
                       اما هی .... 
همون ادمی که می اد و می ره و چشمشو می چسبونه به یه روزنه ی سرد و عبوس تا تو بیای و نگاه کنی و نقش چشمای نازت تو چشم اون بیوفته .
حالا تو هم هی ازش بی خبر
هی ازش بی خبر
هی ازش بی خبر ....

من از تمامی باران
فقط تو را کم دارم
گم می شود درون سفر های دوردست
ان جا که حسرت اواز یک پری
تنها نشانه ی هستی است
من از تمامی باران
فقط تو را می گریم
همون که الان رو دریاست .لابد تا رسیده رفته سراغ کابین خودش . لابد تا ساکشو گذاشته رفته سراغ کنج دنج خودش . لابد الان رو عرشه ایستاده و نفسشو با باد و ضربان قلبشو با دریا یکی کرده .لابد الان نسیم نشسته تو موهاش . لابد الان دستشو دراز کرده که سیب سرخشو بگیره . ..... الان رو دریاس . خیلیا الان رو دریان . اما من امروز گوشه ی ورق امتحانیم نوشتم :
گر ز دریا قطره ای هم کم شود
مرغ دریا سینه اش پرغم شود
ای دلت دریای پاک و روشنم
مرغ بوتیمار این دریا منم

دنبال چیستی در خاطرات دور
نه ماه می ماند
نه یک سطر کوچک از شعر تازه ی من
که هرم بوسه به پیشانی ات می نشاندش
هیچ چیز نمی ماند
جز باد
که پرچم های سیاه را
می تکاند از یاد .
پ.ن:به جز شعر ابتدای متن که از سپانلو ست بقیه شعر ها از مهدی فلاحتی است .
نظرات 21 + ارسال نظر
شایان دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:22 ق.ظ http://dowran.blogsky.com

مثل همیشه قشنگ بود مریم جان.. امیدوار باش.. هیچ وقت امیدت رو از دست نده.. من که امیدوارم.. فکر می کنم به زودی همه چی حل میشه.. باز دوباره نگاهت در نگاهی گره خواهد خورد .. و باز قلبت خواهد لرزید و باز شانه هایی تاب گریه هات رو خواهند آورد.. عشق به زودی می آید!

لورکا دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:47 ق.ظ

خوندم . اما چیزی ندارم بگم . قربانت // لورکا

امیرحسین دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:49 ق.ظ http://asrareazal.blogsky.com

its easy for me to understanding why your work is very nice very good

گوشه گیر دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:53 ق.ظ http://www.gooshegir.blogspot.com

فوق العاده زیبا بود .
ولی من باید بازم بخونمش .

[ بدون نام ] دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:06 ق.ظ

من خواب نبودم. چشامو بسته بودم. آخه با چشای بسته تو رو بهتر می‌بینم. همیشه زمزمه‌ی تو زیر گوشمه که «چشم دل باز کن که جان بینی». و من که از اولین نگاه، شیفته‌ی جانِ تو گشتم، با چشم دلم نگاهت می‌کردم.

لب‌های خوش بُرش‌اش که باز می‌شود
شبنم‌باران
شکوفه‌باران می شوم
و از تن و جانم
شَنگِشی شگرف می‌گذرد.
باکلمه‌های ساده
بنگر
چه می‌کند این زن!

خوبِ من!
بودن بهار منو نمی‌ترسونه. آمدن پاییزه که ازش وحشت دارم. ولی می‌دونم باغی که در سینه‌ی تو شکفته، بی‌پاییزه. بعدشم داری سر به سر من می‌ذاری. بی بهار چه‌جوری اون تونسته این‌طور ریشه بده، برگ و بار بیاره و عطر شکفتنش این‌طور منو مست کنه. از منم بهتر می‌دونی که بعضی چیزا رو نمی‌شه مخفی کرد. بازم تو بودی که یه‌بار که تلاش بی‌هوده‌ی منو دیدی، خندیدی و زبان دل من شدی و خوندی « راز را هر چند می‌خواهم که پنهانش کنم سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن».

به شعری شگفت می‌ماند این زن
به آهنگی‌تازه

شاید خودت ندونی. وقتی تو چشمتو می‌چسبونی به این روزنه‌ی سرد و عبوس، همه چیز تغییر می‌کنه. رنگ می‌شه. رویا می‌شه. نور می‌شه. و من که به دیدنت میام همه‌ی تلاشم اینه که از دلم آینه‌ای بسازم و در برابر زیبایی‌ات بگیرم «تا از تو ابدیتی بسازم».
از من خبری می‌خوای؟
من پشت آینه‌ام. و غرق در زیبایی!

پرسش‌ها
در نوازش‌های‌اش
نازک می‌شوند!
راه‌ها در انگشتان‌اش
کوتاه!
و زندگی در اندامش
نرم!

----------------------------------
پ. ن. : شعرها از رضا فرمند.

مسیح دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:23 ق.ظ http://bitwise.persianblog.com

مریم عزیز، از پیام کوتاه‌ات لذت بردم.. ممنون.

ری را دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ق.ظ

سرانجام روزی از همین روزها
دیده بانان بوسه و رازداران دریا می آیند
خبر از کشف کرانه ی ارغوان و
آواز نور و عطر علاقه می آورند.

از دریا حرف زدن تو،من رو یاد اون غروب پنج شنبه اوایل
فروردین انداخت که با هم کنار ساحل توی هوای ابری و
خنکای نسیم دریا قدم می زدیم ومی خوندیم : ما را به
ساحل می بری ای موج بالا دست............

باید تحمل کرد
ما همیشه ی خدا یک خواب خوش دلنشین کم داریم،
مثل دریا که همیشه خوابش آشفته است.

امیر دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:54 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

مریم سلام
ببین من نه تو رو دیدم،نه باهات حرف زدم،نه تعریف تو رو از کسی شنیدم پس میتونم راهت تر حرف بزنم:
مریم هر کسی تو زندگیش یه نفر داره، یه مکمل، یه آشنای غریب...
اون نفر یه روز میاد ...دیر یا زود... ما باید طاقت انتظار کشیدن واسه اونو داشته باشیم...
اما ما تو فاصله اومدن اون به کسای دیگه دل می بنده...کسایی که ارزش دل بستن ندارن...
به خدا دل بستن با صبرشه که قشنگ میشه،ارزشش زیاد میشه....و...عشقش عاشقانه تر میشه...
((از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر ...یادگاری که در این گنبد دوار بماند.))
----
((نقش کردم رخ زیبای تو در خانه دل...خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند))
----

مریم دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:08 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

اشکال نداره که رو دریا نیستی.به جاش دلت اندازه دریاست.همین بسه.

[ بدون نام ] دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:14 ب.ظ http://afkar-e-man.persianblog.com/

موفق باشی

رها-رها دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:29 ب.ظ http://bnahayat.blogspot.com

این گوشه گیر حرف بی خود زیاد می زنه ولی این دفعه خوب چیزی گفته !

سرزمین آفتاب دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 06:10 ب.ظ http://mithras.org

سلام دخترک ملوس. وقتی میای اینجا نور بارون میشه. خیلی ماهی بخدا.

ایرانی دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:47 ب.ظ http://countdown.persianblog.com

سلام دذوست تازه و عزیز چقدر زیبا بود!

قاصدک سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:05 ق.ظ http://azizedelami.persianblog.com

سلام!! چه وب لاگ زیبایی داری! موفق باشی...این شعر هم زیبا بود!

اسمر سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:41 ب.ظ http://asmar.persianblog.com

سلام. شعر زیبایی بود.از اظهار لطفت ممنونم. امیدوارم چشمهای هیچ کس ،هیچ وقت بارونی نشه

سپیدتاک سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:45 ب.ظ http://sepidtaak.blogspot.com

یادم نمیاد وقتی بود وقتی دوسش داشتم چشم داشت؟

سکرتر چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:01 ب.ظ http://fine.persianblog.com

خیلی خیلی زیبا بود...

مینیمالیست چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:54 ب.ظ http://minimali.persianblog.com

ina ro badan bekhoonam ?

گندمزار پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:18 ق.ظ http://gandomzar.blogsky.com

متن رو قشنگ باهاش قاطی کرده بودی ... قشنگ بود...خیلی.
موفق باشی.

مجنون پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:07 ب.ظ http://jonun.blogsky.com

یه بار دیگه باید بخونم بعد میام یه نظر اساسی میدم !

رضا جمعه 6 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:29 ق.ظ http://hazyoun.persianblog.com

سلام ...شعر و انتخاب خوبی بود ... شاد باشی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد