من قالیچه بافته ام با
سرخی اتش غروب تو
با سفید ساکت صحبت
با سیاهی دود
دیری ست قالیچه ریخته زیر پای تو
گیرم که نمی ایی .
قلبم می گه : تاپ تاپ تاپ .قلبتو می گفت : تیپ تیپ تیپ . تو راست می گفتی ، ما خیلی با هم فرق داشتیم .
لعنت به هر چی کلمه اس .
گاهی از رویای تو می گذرم
گیرم که نمی بینی
و گاه از خواب های من تو می گذری
افسوس که نمی بینم.
صدات می اد خوش گلم . زیر تختم قایم شدی هی می گی جیر جیر و هی منو یاد اون باغی می اندازی که شیطونیا و بازی هامو به تک تک درختاش گره زدم . یاد اون شبای تابستونی که با صدای جیرجیرکا و قورباغه ها می خوابیدم و با جیغای طوطی ها و اواز گنجشک ها بیدار می شدم . یاد اون پشه بندای توری بزرگ . بخون خوش گلم از هفت ماه پیش که از تو جعبه ی انارای قرمز پریدی بیرون تا امروز هر شب صدای جنگلی و دست نخورده ی تو ارومم کرده .
دریا با این همه اب
رودخانه با این همه اب
تنگ بلور حتا با این همه اب
رخصت نمی دهد این همه اب
تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند .
نه . حرفمو پس می گیرم . دیگه هم از تق تق نمی ترسم . می خوام هزار تا النگو بندازم دستم ، کفشایی که پاشنه هاشون تیزه بپوشم ، هی خودکارمو بندازم ، هی قاشقمو بزنم به بشقابم و هی بزنم به در و میز و تخته . نه اصلا دلم می خواد بزنم به سیم اخر .
می خوام همیشه یادت باشم . نترس غم منو نمی کشه .
دلم می خواهد کسی برای دل من سه تار بزند
و دلم سه تار بزند
چه قدر دلم می خواهد
دلم بزند.
داشت از اولین باری که عاشق شده بود تعریف می کرد . که چار صبح تو سرما و بارون، چهل و پنج دقیقه پیاده می رفته که فقط از دور ببیندش . من هم داشتم می خندیدم و تو دلم به حال دل کبود اون و قلب پاره پاره ی خودم زار می زدم .
دقت کردی ، همه ی عاشقای دنیا وقتی از عشقای قدیمیشون می گن چه مظلومانه تو دلشون گریه می کنن .
همه ی عاشقای دنیا به یه زبون گریه می کنن .
سکوت تلفن تنهایی ست
و گوشه ی پرده ی تور ، دستمال چشم های تو
سیگار ، تنهایی ست
صبح مسواک نمی زنی
و این یعنی تنهایی
کنار سکوت تلفن
و گوشه ی خیس یک پرده
نسیم چه خوش بخته . هر جا بخواد می ره و دستای نازک و ترد و نرمشو رو تن هر کی بخواد می کشه .
خدایا نسیمم کن ......
صبح می شود با اه و تنفسی از تو
پنجره ای باز می شود
با دهانی پر از براده های ماه
گیسو در ایینه می ریزی
من ظهر می شوم
گیسو بر شانه ریخته ای
من ظهر شده ام
ان گاه با ابشنگ پر از افتاب
غسل خواهی کردو ناگاه غروب خواهد شد
و پیش از صبح
ان شب لخت
تا صبح
هزار بار صبح می شود با اه و تنفسی از تو
پ.ن: شعرها همه از زنده یاد بیژن نجدی است .
خوش به حال نسیم. کاش من هم نسیم می شدم و الان جایی بودم که باید باشم.
ای عشق عزیز هر چه هستی/ من بنده درگاه تو هستم//تا یک قدمی به مرگ مانده/ای عشق هوا خواه تو هستم. و من متعجبم که چرا تا یکقدمی به مرگ باید عاشق بود. عشقی که در آن حساب و کتاب و چرتکه انداختن باشه که عشق نیست آخه... بزن تار که امشب باز ... .سبز باشی
اون جیرجیر؛ جزء اعصاب خوردی چیز خاصی نداره...هیچ احساس شاعرانهای هم تداعی نمیکنه!
گولبولت
سلام. اینهایی که گفتی یعنی تنهایی.
شعرهاش یه طرف ٫ متنش یه طرف
خیلی خوب بود.
همه همه عاشقای دنیا!
عجبا....
تو برو یه کتاب بنویس،مطمئنم خوب میفروشه...نوع نوشتنت جالبه...
امیر.
من فکر کنم اگه نسیم هم بودیم تنها بودیم .
یه چیزایی ریشش تو وجود آدمه اون ته تها . اون دور دورا .
بعضی وقتا نسیم شدنم مشکل آدما رو حل نمیکنه
اونوقته که .................
من می خوام برگردم به کودکی!!
ــ نمی شه!! کفش بر گشت برامون کوچیکه.
پا برهنه نمی شه برگردم؟
ــ پل برگشت توان وزن ما رو نداره! برگشتن ممکن نیست.......
یادته؟ تازه اون مانتو راه دار ها مد شده بود، یادته از بسکتبال بر گشته بودیم،هر چی در زدیم صدامون به ته باغ نمی رسید،تو از روی دیوار پریدی و درو باز کردی. چرا تو همیشه از روی همه ی دیوار ها می پریدی و من دیوونه هیچ وقت جلوی تو رو نمی گرفتم؟ ظهرای تابستون،توی آفتاب بازی کردنامون یادته تو سفید بودی و می شدی هلو ،منم سبزه بودم و می شدم گل زعفرون. چشای تو سبز بود و تو آفتاب می شد هزار رنگ،اماچشمای من همیشه همین رنگ بود،همیشه شب بود،تاریک تاریک! اون درختای ته باغ یادته که همیشه آلبالوهاشون نصیب گنجشک ها می شد. یادت می یاد از گیلاس برای خودمون گوش واره می ساختیم. یادته روی شیر آب کنار استخر می شستی و برام شعر می خوندی. خوب یادمه که وقتی دلمون می گرفت خودمونو انتهای باغ گم وگور می کردیم. اما من وتو یه فرق بزرگ داشتیم،اینکه تو همیشه جسورانه حرفتو می زدی ولی من......آخ که چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده! تو همیشه توی باغ دنبال خر خاکی می گشتی،من اما همیشه دنبال قاصدک بودم. یادته واسه خودمون زیر درخت بید فرش می انداختیم و پاستیل ها و اسمارتیز هایی رو که مامان برامون خریده بود می خوردیم. ایوون طبقه ی دوم یادته،تو برای من با عرو سک ها نمایش می دادی. اصلا تو از اول هم بد جنس بودی،موهات بلند بود و همیشه بهش می نازیدی ،مامان هم همیشه موهای منو کوتاه می کرد.
یه چیزی رو میدونی،حاضرم همین گیسوی کمند به قول تو رو کوتاه کوتاه کنم،اما دوباره بچه بشم و لای درختای سر سبز اون باغ با تو هم بازی بشم.
تو حیاط عطر خوش اون شاخه ی یاس یادته
ببینم تابستونا گوش واره گیلاس یادته
منو تو همیشه خوش باور و رویایی بودیم
ماه پیشونی بودیم و پری دریایی بودیم
آه عشق. زیباترین ترانه.
ری رای عزیز ، بسیار زیبا خاطراتت رو با مریمی نوشتی. واقعا روزهای خوب و قشنگی داشتین. می دونم که یادآوری اونا یه جورایی دل آدم رو به درد میاره. آدم میفهمه که اگه تموم ثروت دنیا رو هم خرج کنه باز نمیتونه برای یه لحظه ، فقط یه لحظه کوتاه برگرده به اون سالها.
تفسیر ناتوانی برای برگشتن به اون دوران رو بینهایت زیبا نوشتی. مخصوصا:
ــ پل برگشت توان وزن ما رو نداره! برگشتن ممکن نیست.......
عالی بود.
سلام
میگم.......
اصلا بیخیال
میدونی چرا همیشه میگم بیخیال؟؟؟؟؟؟؟؟
اخه اکثرشون واهیند
پس باز هم میگم بیخیال
بیخیال
........
..........
سلام پریچه. من تازه میخواستم که از تو سراغشو بگیرم! اومدم اینجا دنبالش که دیدم خبری نیست. لابد گرفتار بوده. به دل نازنینت بد نیار دختر خوب. پیداش میشه.
سلام. ممنون از اینکه سر زدین. حیف که از این نوشته های ادیبانه خیلی سر در نمیارم والا یه چیزایی برات مینوشتم.
راستی راستی تا حالا کتاب ندادی بیرون ؟ ؟
فعلا....
چقدر قشنگ نوشتی منو بردی به اون وقتا اون وقتا که درد نداشتیم بچه بودیم و جز خنده چیزی نداشتیمیادش بخیر .
راستی منم با کاپیتان نمو هم عقیده ام ریرا هم خیلی عالی برات کامنت گذاشته بی اختیار کلی اشک ریختم بازم به من سر بزن گل نازنین .
میام اینجا هر روز و منتظر میمونم شاید یه پست جدید همو وقتی که من اینجا نشستم اپ لود شه و من نخستین نفر باشم!
و دوستداشتن
گویا
مثل فریب خوردن آسان است.
وین لحظه من
آسانتر از فریب خوردن میگویم :
بی تو دلم نمیتپد ای زن!
تو مثل شعر
تو مثل اضطرابی.
نصف شب بود که وسط جنگل؛ رسیدم به همون دریاچهای که خوب میشناسیش. هیچکس نبود.
ماه بود. و آب آروم دریاچه که همهچیزو تو خودش به نمایش گذاشته بود. و درختا که توی نور ماه و آرامش شب جلوهی خاصی داشتن.
دور دریاچه رو؛ همون مسیری رو که با هم بارها پیموده بودیم؛ دوباره رفتم. بازم تو اونجا بودی. در همه جا. جلوجلو میرفتی. عقب میموندی. توی آب دریاچه دنبال تخم پرندهها میگشتی. و من تمام تلاشمو میکردم که در کنار تو باشم. چقدر تو فراری. وجودت مثل رویاست. جهانی دستنیافتنی.
در طول مسیرم؛ در تنهایی مطلق؛ در جهانی بین خواب و بیداری و درختایی که توی نور ماه شناور بودن؛ چندین بار صدایی؛ فریادی؛ بیشتر چیزی شبیه زوزهای حیوانی از گلوم خارج شد. نمیدونم چی بود. از اعماق درونم بیرون میاومد. اول آروم و بعد گویی تموم وجودم میخواس بهصورت این صدا؛ این زوزه از گلوم بیرون بیاد.
نمی دونم چی بود. نور ماه بود؟ جنگل پیچیده در وهم و رویا بود؟ نیاز به حضور تو در کنارم بود؟ ترس بود؟ تنهایی بود؟ چی بود نمیدونم.
ای مثل شادی از من دور
وی مثل غم با من نزدیک
من مثل راستی دوستت میدارم
گیرم تو نیز
آن نیستی که من میپندارم.
حتا اگر سرابی باشی
زیباست.
بانوی من!
در این سرابزار
حتا اگر سرابی باشی
زیباتر از حقیقت
زیباترین سرابی.
---------------------------------
پ. ن. شعرها از اسماعیل خویی
:)
باورت میشه اون غرغروی تو وبلاگ اون ادعای دوستار و هواخواهی ادب و ادبیات ٬ خیاطی هم بلد باشه . اون هم از اون خیاطی های پر وسواس ...
هر وقت هوس رخت سفید خوش دوخت کردی ... خودم با وسواس هرچه تمامتر یک دست برایت خواهم دوخت .
خوب باشی ...
بچه های جلف را بسزای عملشان رساندم (با خالی کردن جیب های مبارکم ) .راستی با این همه کامنت چه میکنی !؟
من این همه سبزی و نشاط اینجا رو خیلی دوست دارم.
تو گرمای تابستون هیچ تفریحی نشاط انگیز تر از خوندن بلاگ نوشته های تو و مثل تو نیست.
و خواب کننده تر از هجا ها و کلمه های کسانی که می نویسن بی هیچ ادعایی.
شاد زی!
سلام مریم جان :)
خاطرات کودکی همیشه شیرینه !
عمو رهگذر ثانی به وبلاگ من اومده ..یه ذره دلتنگه اما !
یه چیزی بگم؟؟ من راستش از این شعرا چیزی سر در نیاوردم!!! چه کنم سواد شعر ندارم!
خیلی قلم خوبی دارین ...
سلام.لذت بردم از شعرهای قشنگی که نوشته بودید.ممنون که به بلاگم سرزدید.
چی بگم هزار قناری خاموش در گلوی من./
خوبه که صبح دم با یک احساس لطیف که اشک رو می شونه تو چشمش و بره سرکار ... منم امروز همینطوری میرم ///
تو آن جرعه ی آبی
که قراولان به کبوترها دهند
پیشتر زانکه
خنجری بر گلویشان نهندمن تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این
هرگز
کشت چه می دانید که از عشق بالاتر هم هست
پر شکوهتر هم هست
ایمان است
ارادت است
درد است
نیاز است
سخن است
وحی است
عظمت است
ایده آل است
بی کرانگی است
ایثار است
غرور گردن افراشته اوست
که وقتی در چشمانت نگاه می کند
نفسش بند می آید
و به واقعیت همه کلمات
با سختی
می گوید
من تو را دوست دارم
دوست داشتن از عشق برتر است
و پس از دنیائی سکوت
می گوید
چای می خوری !؟ – راستی فهمیدی چی گفتم !
و باز هم سکوت
سکوت
گفتم که دوستت دارم -
سکوت
سکوت
در دوست داشتم شکی داری ؟!
سکوت
سکوت
می شنوی - می بینی چجوری دوستت دارم
آره - فهمیدم
چه خوب ...
بلاخره درکم کردی !!!!!
از عشق بیشتر هم هست
دوست داشتن
سلام .اولین باره اومدم اینجا از لینک گوشه گیر اومدم خیلی قشنگه شعر جالبی بود موفق باشی
نالد به حال زار من امشب سه تارمن
ان مایه ارامش شب های تار من !!
سالگرد جنایت ۱۸ تیر امسال با سکوت و سانسور همه رسانه های درون حکومتی رو به رو شده است.
خبر نامه امیر کبیر ضمن اعلام همدردی با خانواده های قربانیان این جنایت و آرزوی آزادی دانشجویان زندانی به پاسداشت این روز شعری از جانباختهی راه آزادی عزت ابراهیم نژاد منتشر میکند:
ما را به خاطر بیاور
ما را که تازه جوانانی ۲۲ ساله بودیم
شور عشق در سینه داشتیم
و پیش از آنکه عاشق شویم
سینه به خاک سپرده
مردیم
ما را به خاطر بیاور
ما را که سینه سرخانی خنیاگر بودیم
و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار
پیش از آنکه آوازه خوان شویم
بر شاخه تکیده از تکیه گاه خویش
جان را سپردیم
به خاطر دارم پیامتان و سرنوشتتان را
که همیشه از گذرگاه خاطرم در گذر است
آوازهای صامت سینه سرخان سینه بر میخ
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
که از تکرار یادشان شاید
پیش از آنکه شاعر شوم
بیست و دو ساله می میرم
دلم گرفته همچون گلی خمیده
دراین غروب دل گیر هوایی ابری داره
دردی دارم تو این دلم نمی تونم بیرون بیارم
دل من درده درده
چشم من اشکه اشکه
دردلم غمی دارم همچون غم دریا
در چشم اشکی دارم همچون قطره دریا