... بعد از ظهر پنج شنبه بود ،یک نوازنده امده بود که با چند نفر دیگر رفته بودند بالا به دیدن شاملو و بعد امدند پایین . در زدند و من در را باز کردم . یک شاخه گل مریم به من دادند اما داخل نیامدند .
من این شاخه مریم را دادم به هوشنگ . گفتم بو کن ببین چقدر بوی خوبی می دهد . بو کرد .
من کنار تخت نشسته بودم و سرم را گذاشته بودم روی بالش او . برای اولین بار در نزدیک دو ماهی که بیمار بود جلویش گریه کردم . همین طور که اشک می ریختم فقط نگاهم می کرد . بعد گل را گذاشت کنار بینی من و حدود چهل دقیقه خودش بو می کرد و گل را می گذاشت کنار بینی من و باز خودش بو می کرد ... و من همین طور اشک می ریختم و با تعجب نگاهم می کرد که بعد یکی به ملاقات امد و متاسفانه من بلند شدم ...*
                                     
                                             *********************
خواجه شیراز می گوید:
ادمی در عالم خاکی نمی اید به دست
عالمی از نو بباید ساخت وز نو ادمی
ملای روم می سراید:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو دد ملولم و انسانم ارزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت انچه یافت می نشود انم ارزوست
اما ....
اما جناب خیام می فرماید:
گاوی ست در اسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفتـــــــــــه در زیر زمین
چشم خردت گشـای چون اهل یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خــــــــــر بین**
امروز روز بزرگ داشت حکیم عمر خیام بوده .شبح عزیز هم در این مورد مطلب زیبایی داره


*برگرفته از مصاحبه فرزانه طاهری با هفته نامه یک هفتم
اگه کسی هست که مثل من گلشیری رو خیلی دوست داره حتما پیشنهاد می کنم این هفته نامه رو بگیره . این هفته یه ویژه نامه در مورد گلشیری دارن با اثاری از ضیا موحد ، شهریار مندنی پور ، عمران صلاحی ، امیرحسین چهل تن‌ ، سمین بهبهانی ...
**قدیمی ها اعتقاد داشتن که زمین روی سر یه گاو و بین دو شاخ اون قرار گرفته . امیدوارم حالا همه متوجه منظور خیام بشن
نظرات 18 + ارسال نظر
شبح یکشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.shabah.org/weblog.html

مریم جان!
دیدن نام شاملو و گلشیریمرا یاد روزهای سخت بیمارستان ایران‌مهر انداخت! شاملو و گلشیری با هم توبیمارستانبودن. تو دوطبقه‌ی مختلف و من بین این دو طبقه در رفت و آمد. گلشیری عزیز در اغما بود و این اولین‌باری بود که او را اینقدر آرام می دیدمَ آرام در خواب بود و آرامشی عجیب در چهره‌اش موج می‌زد. شاملو بیمار بود شدید اما هنوز حس طنز شگفت‌انگیزش در وجودش موج می‌زد. گلشیری رفت و شاملوتنهاتر شد. از بیمارستان بیزار بود به هر بهانه‌یی فرار می‌کرد... نه... بگذار تا بگیرم چون ابر در بهاران.

نورهود دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 12:08 ق.ظ http://osyan.blogspot.com

هوم. این شبح عزیز من هر جا میرم سرک کشیده! شبح به این سرکشی نوبره والله.

دوست دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:16 ق.ظ http://proshat.blogsky.com

خوشم میاد از نوشته هات چون بزرگ می نویسی ... ممنون

زیتون دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:54 ق.ظ http://z8un.com

سلام مریم جان :)
ممنون از نامه ت ..وبلاگ خیلی خوبی داری .. ا...شبح و نورهود هم که اینجان :)
من چند ماه قبل از درگذشت گلشیری ، اونو تو فرودگاه موقع اومدن از آلمان ( فکر می کنم)‌دیده بودم که دخترکی چرخ چمدانهاشو براش هل می داد .. اینها که می روند جاشون دیگه پر نمی شه !

رضا دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 03:12 ق.ظ http://www.aakh.persianblog.com

خیلی خوشگل بود واقعا زیبا رفتم تو حس شاملو دیگه دارم حال می کنم

اروند دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 04:53 ق.ظ http://www.arvand.net

سلام. مرسی که سر زدی. زیبامی نویسی. موفق باشی.

باربد دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 08:33 ق.ظ http://river.blogsky.com

سلام !
من حسی که از نوشته شما بهم دست داد سرد بود ولی عبوس نبود ماته مات!
راستی از خدای شعر سپید آغاز کردید خیلی بکر ولی پایانی انشاء وار...با شعرهای بسیار تکراری
راستی اهل رد وبدل کردن لینک نیستید.
اگر نه! اشتباه می کنید چون:
۱. علاوه بر نشر دیگران
۲. باعث می شوید موتورهای جستجوی اینترنتی هر چه بیشتر لینک داشته باشید شما را را زودتر بیابند این رمز موفقیت است.
شاید هم برایتان اهمیتی ندارد .نمی دانم!

عمو رضا دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 08:55 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

...
انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستین‌اش از اشک تر بود.

آبی دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 09:38 ق.ظ http://blue.blogsky.com

گلشیری توی تخت بیمارستان رو هیچوقت نمیشه فراموش کرد. اون گلشیری سرزنده و پرانرژی شده بود پیرمردی چروکیده که چشمهاش دو دو زنان توی فضای اتاق میگشت.موقعی که خواستم از پیشش برم دستهاشو گرفتم.بعد که خواستم دستم رو از توی دستش در بیارم دستم رو ول نمیکرد. چند دقیقه ای ماندم تا خودش دستهامو ول کنه.واقعا خیلی سخت بود.

آبی دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 12:24 ب.ظ http://abiii.com

مطلب زیبایی بود...یادشان گرامی باد...
روحشان شاد...
یا حق!

مردی برای تمام فصول دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:14 ب.ظ http://cheguevara.blogsky.com

خوب .............!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟/

آرمین گیله مرد دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 05:25 ب.ظ http://gilehmard.blogspot.com

سلام و ممنون... شعر های خوبی انتخاب کردی که هنوز هم معنیش را از دست نداده ... هنوز در انتظار واقعیتی تازه و بشری بهتر ... هنوز در انتظار اینکه خوی حیوانی را به کنار گذاشته و انسان شویم ... هنوز به این باور که در آسمان و زمین چیزی هست که با اراده او ما پابرجاییم (اونموفع گاو بود و حالا بتهای دگر ...)

گاف دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 06:00 ب.ظ http://gaaf.blogspot.com/

زیبا بود

[ بدون نام ] دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 11:25 ب.ظ

خانوم خانوما!

تو اون گاو زیری رو برای ما شرح دادی. اون گاوی که تو آسمونه و اسمش پرو ینه چی؟

عطا سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ق.ظ

یادشان گرامی

محمد سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 05:13 ب.ظ http://khakestar.blogsky.com

با نوشته قبلی ات خیلی حال کردم ترکیب جالبی بود.

مریم-پروانه سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 05:45 ب.ظ http://parvaneht.persianblog.com

مطلب زیبایی بود..روحش شاد..

لورکا سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 10:19 ب.ظ http://lorcca.persianblog.com

گیرم که اینهمه آدم هم اینجا نظر بدن . یا ندن . تو نمیخوای چیزی بگی . حرفی از جنس ترانه و غزل . مثل اون قبلیهات . و نه این یکی ؟؟ // لورکا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد