فـــراقـــــــی


انکه صدا می زند مرا
            پشت کدام صاعقه پنهان شده ست
                                                   ابر به تن میکند چرا ؟
باد کجا می برد این دست را
برگ کجا می برد این چشم را
شرشر باران به کجا می کشد این همه رویا و
                                                            رنگ را
فکرشو بکن هی بنویسی و هی بنویسی و هر دفعه هم که براش بخونی طرف برگرده و صاف تو چشات نگاه کنه و بگه : نه مــزخرفه .و اصلا هم فکر نکنه که تو یه ماه تموم تو داستانت غرق بودی و با شخصیتاش نفس کشیدی و و کلی درگیر زندگی اونا شدی .
فکرشو بکن که هر دفعه داستان دربه درتو خوندی بهت گفته باشه : خانومه می شه شما ننویسی و فقط و فقط و فقط بخونید .
فکرشو بکن که ابروهاشو کشیده تو هم بهت زل زده و عصبانی گفته باشه :مگه دفعه ی قبل نگفتم که این جوری ننویس ، مگه نگفتم اوردن صفت در داستان ممنوع ، این دیالوگای مزخرف رو از کجا اوردی ، خیال کردی همه خرن که همه چیزو توضیح می دی ، اه اه اینا چرا اینقده ور میزنن ، این چیه نوشتی تو اخه !!!!!!
و تو چقده برات سخت باشه که هر جا رفتی و داستان خوندی بهت گفتن به به بسیار زیبا ، شما خوب می نویسید ، این داستان عالی بود ... و تو باز اینقده خر باشی که دوباره بری و صاف به همون ادم بگی فلانی می خوام داستانمو برات بخونم .
و حالا باز فکرشو بکن که امروز درست همین امروز بعد از چند بار که داستانتو براش خوندی برگرده و خیلی معمولی بهت بگه : خوب خانومه این خوب بود ... وتو ... وتو فقط فکرشو بکن که یهو چه حالی می شی........

فقط دو قطره ی باران چهار سمت خیابان را بر می افروزد
فقط دو قطره لرزان که از دو برگ ، که از دو چشم درخشان...
مگر چه گمشده در این غبار گیج و
                                         در اشیا رنگ پریده
که این دو قطره نگاه از در بام همه ی رویاها بر می شوند ؟
پی شباهت اهو و چشمهای گریزنده ی زنی می گردد ایا 
ویا به نیمه ی سیبی که پشت پنجره ای میتابد
وبه برق نیمه ی دیگر می اندیشد؟   
ـــ خوبی ؟
ـــ ای ، هنوز زندم .
ـــ خوب با این وضعی که تو داری زنده بودن هم کلی کار بزرگیه ها .

این چتر بی قرار کسی باید باشد
که سقف این همه رویا و  طاق این همه اندیشه های بارانی ست 
که پابه پای خطوط روشن و ابری 
گم می شود 
         در ایینه های متفرق
و با اشاره ی هر رنگ می رود
                                      و می اید
اونی که تو گرمای ۳۸ درجه از بیابون می کوبه میاد شهر تا با یه ادم غریبه که دلش خیلی گرفته و تو اون سر دنیامنتظرشه چار کلوم حرف بزنه ، اونه که اینقده خوبه اینقده خوبه و سنگ صبور همه هست ، خودت بگو مگه می شه رو به زوال بره ؟؟؟ مگه می شه از دل بره ؟؟؟ به همون دل قسم نمی شه حتا ... حتا اگه دچار یه سو تفاهم بزرگ بشه ...

رسم کجاست
اینکه در این چارچوب قدیمی 
منتظر صاعقه ای باشی
                       کـه سالهاست
                                ابر فرو خفته بر اشیا اتاقت را
                                                 بر هم نزده است
فاصله ای بین تو و
           شکلهای ساکن و 
               ارواح گریزنده نیست
هیچ فراقی در این اتاق
هیچ غمی اتفاق نیفتاده ست ..........
خدا بیا پایین ، بیا پایین و با ما ادما باش . خسته نمی شی از این همه بالا نشینی ؟ خسته نمی شی از این همه ادعا ؟ اصلا دلم نمی خواد جای تو باشم اصلا دلم نمی خواد خدا باشم.اما اسم بنده رو هم دوست ندارم . من انسانم . تو هم بیا پایین و با ما باش . بیا ما تو رو تو جمع خودمون راه می دیم .....

بود اگر این همه
                در سایه ی اشیا که گم می شدی
                 از بوسه های خیس گذر می کردی
گوش به اواز دو مرغ غریب که می دادی
روی هوا نقش دو سیب سپید که می پروردی
یا دو انار رسیده را که رقم می زدی
ادم اول تو بودی اگر
                       در کدام سمت سینه نهان می کردی
این همه شیطان وسوسه انگیز را ؟
پنجره که باز نباشه ، یعنی اگه نسیم نیاد تو اتاق و با زنگوله ی بالای پنجره بازی بازی نکنه و صــاف دستشو نکنه تو موهات ...
ضبط که خاموش باشه ، یعنی اگه بوچلی نذاری و هی vivo per lei رو گوش نکنی و یا هی نوار رو برنگردونی و careless whisper رو هـــــــــزار بار گوش نکنی ...
تقویم رو که بندازی دور یعنی هی برنگردی و هی تو روزای گذشته تاب نخوری و و هی هم نگی سال پیش یه همچین روزی ...
و اگه نری پیش بابات و کنارش نشینی و ویا سرتو نذاری رو لباساش همه بوی hugo رو با همه وجود  ندی تو ریه هات ...
اون وقت وضع فرق می کنه،اون وقت خوب خیلی بهتری، ارومتری ، راحت تری ...
اما اخه مگه می شه ادم پنجره رو باز نکنه ، ضبط رو روشن نکنه ، تقویم و نگاه نکنه . یا اصلا مگه می شه ادم بابا داشته باشه مثل ماه اون وقت لباساشو بو نکنه و کنارش نشینه .
خوب اما یه چیزی هست ، اینکه این جوری یهو همه چیز هوار می شه رو سرت . همه چیز ، همه چیز ....

وقتی که میل و رغبت مردن هم در تو نبود
حتما سراغ گورستانی را بگیر
و مطمئن باش
مثل انار
با خلق تنگ اگر بروی
با روی باز
          بر می گردی

پ.ن:همه شعرها از شعرهای علی باباچاهی ست.
نظرات 19 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 12:54 ق.ظ

ممنونم که نوشتی . ممنونم که مینویسی . و ممنونم که این اسم رو داری ! اسمی عجیب پر راز و عزیز . تا بعد // لورکا

مامان وبابا و دخترشون چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 04:11 ق.ظ http://behrokh .persianblog.com

سلام باد بود که پیام تو را به ما رساند ؟؟؟خواب بود که ما را به اینجا آورد ؟؟؟ صدایی می شنوم...!!!

آزیتا چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 09:00 ق.ظ http://eulogist.persianblog.com

ممنون که سر زدین و رد پا گذاشتین. مادرهای وبلاگ نویس زیادند :-) خیلی از نثرتون خوشم اومد، خیلی

بابک چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 10:46 ق.ظ http://babak-n.blogsky.com

بالاخره یکی از مطالب من توجه سرکار خانم رو جلب کرد.
بد نبود .نه؟!
راجع به اشک کوه نظرت چیه؟
تازه اگر بدانی این مطلب رو چرا و برای چه کسی نوشتم شاید بیشتر هم خوشت بیاد.
راجع به مطلب آخرت:
میشه هم یه جوری نوشت که ادم خودش خوشش بیاد و هم دیگران؟
من فکر نمیکنم. شاید یه روز بشه. ولی مطمئنم آنروز توی همه گلفروشی ها فقط یک نوع گل میفروشن و همه رستورانها یک نوع غذا دارند و همه لباسها یک رنگ!
امروز یه چیزی راجع به این موضوع نوشتم. بخوان و بگو!

نسترن چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 10:58 ق.ظ http://daryaee.persianblog.com

من هم هر وقت شعر یا داستانهامو واسه کسی می خونم بعدش پشیمون میشم.چون هیچ وقت نمی تونم حس خودمو به اونا انتقال بدم.

رهگذر ثانی چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 08:49 ب.ظ

کدام چتر می‌تواند پناه تو باشد
وقتی
باران گریه را
ابرهای سیاه خاطر غمگین دوست برایت آوردست؟


چرا مریم؟
چرا؟

یک دست باده و یک دست زلف تو
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست!

من در جستجوی یک دل سودایی‌ام
سراغ نداری؟

افسوس!
باز همراهم می‌کنی با هم‌شهری از دست‌رفته‌ام که می‌گفت :
«بر دل نهم چه تهمت شادی؛ که شاد نیست.»

می‌خواهم شاد باشم
حتا اگر شدست؛ برای یک لحظه
خواهش می‌کنم
یاری‌ام کن
هم‌راهی‌ام کن!

سپیده چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 11:06 ب.ظ http://shookhi.persianblog.com

سلام دوست خوب، میای راهنماییم کنی؟

شبح پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.shabah.org/weblog.html

مریم جان!
گفتن نداره که خیلی قشنگ نوشتی! فقط می خواستم بگم سی‌صدسالی میشه که خدا اومده روی زمین حالا وقتشه که بره به مرکز زمین!

عطیه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:10 ق.ظ http://baharan1983.persianblog.com

سلام مثل همیشه خوب خیلی فقط خدا همیشه اینجا هست پیش ما و نه در آسمانها همیشه ی همیشه تا هستیم

تافته پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:05 ق.ظ http://tafteh.blogspot.com

اون نوشته رو بزن توو سرش تا بفهمه دیگه یه روز باید بگه عالیه!
گولبولت

عطا پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:48 ق.ظ

قشنگ بود ...

گوشه گیر پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:56 ق.ظ http://www.gooshegir.blogspot.com

نه خداییش قشنگ بود . مخصوصا این تلاقی متن و شعر فوق العاده بود . لذت بردم . در مورد حامله بودنم هم شنبه میرم سونو گرافی ببینم بچم چیه !!!
موفق

. پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:20 ق.ظ http://conscience.persianblog.com

دوست محترم سپاس و درود بر شما ! / بی نهایت آرزوی سربلندی و موفقیت برایتون از روزنه=امید=شادی =و جد دارم/دل شا د باشید

آبی پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:24 ق.ظ http://abiii.com

مریم جان نمیدونم چرا...اما با خوندن مطلبت یه احساس خاص بهم دست داد...
...
شاد باشی..یا حق!

آبی پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:54 ب.ظ http://blue.blogsky.com

برای بستن یا نبستن پرونده هر داستانی خود آدم باید تصمیم بگیره ( البته پرونده بعضی داستانها رو هیچوقت نمیشه بست). همیشه یه عده از داستان آدم خوششون میاد یه عده هم نه. مهم اینه که کدوم دسته برا آدم مهم تره. البته هیچوقت از به به گفتنها زیاد دلشاد نشو. این انتقادها هرچند که سخته ولی عاقبت بهتری داره.

مریم-پروانه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:55 ب.ظ http://parvaneht.persianblog.com

سلام خانومی...خداییش قشنگ می نویسی...همیشه شاد باشی و سرشار از ارزو.

امیر پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ب.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

سلام مریم
کجایی که یه سر به ما نمیزنی؟؟؟؟؟؟؟؟

امیرحسین جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:48 ق.ظ http://asrareazal.blogsky.com

سلام مریم خانوم بار اول میام این جا موفق و پایدار باشید

کنتس جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:37 ب.ظ http://konteseirani.blogsky.com

بعد از مدتها یه نوشته خوب تو این وبلاگها خوندم واقعا قشنگ بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد