چو گلهای سپید صبح گاهی
در اغوش سیاهی
شکوفا شو
به پا برخیز و پیراهن رها کن
گره از گیسوان خفته وا کن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب ارام و در ابر هوا شو
داشتم بهش می گفتم : اره فلانی و فلانی رو که یادته ، وب لاگ زدن . اقای فلانی و خانوم فلانی رو هم می شناسی اونا هم وب لاگ زدن . تازه می دونی .... یهو پرید وسط حرفمو ماهیچه های کنار بینیشو منقبض کرد و دهانشو کج کرد و گفت : اه اه اه این وب لاگ هم شده .......... هر کی می بینی یکی زده ....
نه جدی می پرسم شما بودید می گفتید خودتون هم وب لاگ زدید ؟!؟!؟!؟!؟
به انگشتان سر گیسو نگه دار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فرو کش کن
نیایش کن
بلور بازوان بربند و وا کن
دو پا بر هم بزن پایی رها کن
بپر پرواز کن بیگانگی کن
ز جمع اشنا بیگانگی کن
چو دود شمع شب از شعله بر خیز
گریز گیسوان بر بادها ریز
بپرداز
بپرهیز
چو رقص سایه ها در روشنی شو
چو پای روشنی در سایه ها رو
تو کوچه های بچگیت که راه بری ، هزار تا خاطره فیــــــــــــــــــــــــش می ریزن تو کله ات . حالا فرض کن یه دوست خوش صدا رو هم با خودت بردی ، یکی که کوچه ی بچگی اون هم همون جا بوده ، و تازه هی هم زیر گوشت بخونه : با دل شدگان جور و جفا تا به کی اخر ..... اهنگ وفا ترک جفا بهر خدا کن ........
گهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمه ای با هم بیامیز
دل ارام
میارام
گهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کن
سر هر رهگذاری جستجو کن
به هر راهی نگاهی
به هر سنگی درنگی
برقص و شهر را پر های و هو کن
نظر بر اسمان سوی خدا کن
دعا کن
ندیدی گر خدا را
بیا اهنگ ما کن
از صحبت های ما و
داداش اکبرمون در نیمه شب ....(با اندکی تصرف و تخلیص!!)
ـــ ببین من یه سئوال دارم ؟
ـــ بپرس خوب
ـــ میدونی یه فیل چطور از یه درخت می ره بالا ؟!؟!
ـــ به سختی !!!
ـــ خوب حالا می دونی چطور از یه دره عمیق رد می شه ؟!؟!
ـــ با توکل بر خدا !!!!
منت می پویم از پای اوفتاده
منت می پویم اندر جام باده
تو برخیز
تو بگریز
برقص اهسته بر سیم ربابم
شدی چون مست و بی تاب
چو گل هایی که می لغزند بر اب
پریشان شو بر امواج شرابم
پ.ن.:شعر ، شعر رقص ایرانی سیاوش کسرایی ست .
شعر بسیار زیبائ بووود
پیش منهم بیاین
بلاگ خوبی داری. می آیم و کلماتت را می نوشم. چرا که کلماتت گواراست........
مگه هر کی می بینی یه دستشویی عمومی زده؟
سلام.
من سری به شما زدم!!۱
شم اهم سری به ما بزن!
سپاس و بدرود
دوست عزیز جناب ابی و صورتی
والا من هم بی تقصیرم اون دوستم این جور گفت .
درضمن من خودم هم وب لاگ دارم .
به خاطر انجام رسالتتون ممنونم !
حالا باید منتظر ۴۶ نفر بشم !
بدرود
من با تقل قول مشکل دارم .
از اینکه لینک کردی ممنون. فقط لطف کن اسمم رو حذف کن به جاش اسم وبلاگو بذار:داستانهای کوتاه یک نویسنده آماتور.
مرسی.
اینو یک چند سال پیش زیر لب زمزمه کردم.
هدیهای کوچک برای دلی بیقرار. امیدوارم پذیرفته بشه.
یک ترانه
دو ستارهی سبز
گوشهایت کو؟
دو گلبرگ سرخ
لبانت کو؟
مرواریدهای روشن اشک من
سینهات کو؟
اقیانوس بیکرانهی تنهایی
دستت کو؟
و یک شعله که نمیخواهد بمیرد
قلبت کو؟
این سبک خوشگلت منو کشته... ولی جدی ندیده بودی تا حالا این همه از شعرامو توی وبلاگم گذاشتم؟!
من در مورد عنوان وبلاگت گله دارم ...
ما حق نداریم ناامیدی رو ترویج کنیم .... حق داریم ؟
زندگی زیباست زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
مریم جون وبلاگ قشنگی داری امیدوارم همیشه موفق و شاد و مهربون باشی عزیزم
سلام خانومی...نوشته های قشنگی داری..شاد باشی..تابعد.
ا !من تا حالا نیومده بودم اینجا ! چه جالب می نویسی !
بار اولمه که مایم اینجا...قشنگ مینویسی!تبریک میگم
از این به بعد اینجا پاتوقم شد :)
من که نمی فهمم این مریم خانوم ما منظورش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟
۱ـ سلام آبجی
۲ـ ممنون از لینک
۳ـ این یارو کیه نصفه شبی در مورد فیلا باهات صحبت میکنه ؟!!
۴ـ حرفاتون چقدر آشناست !!!
سلام ... زیبا بود ..
سلام...جالبه ادم نصفه شب درباره فیلها حرف بزنه و به توکل به خدا برسه!شعرهایی که نوشته بودی هم قشنگ بودن...یاحق...
سلام مریم. زیبا بود. جواب emailت رو دادم.تا بعد.
به اون دوستت از طرف من بگو : $#@@^%$&
ببین روز تولد من؛ چه شعر قشنگی نوشته!!
گولبولت
××
خواندن یعنی : چیزی آن جا است ، چیزی که از نوشته ساخته شده ، یک شیء سخت ، مادی که نمی شود عوضش کرد، و از ورای این چیز می شود با چیز دیگری ارتباط برقرار کرد ، چیزی که به دنیای غیر مادی تعلق دارد، نامریی است . فقط به فکر می آید و به خیال . و یا شاید چون زمانی وجود داشته و دیگر نیست ، چون مال گذشته است و در دنیای مردگان گم شده ، درک نکردنی ونا پیداست .
- یا بهتر بگوییم ، چون هنوز وجود ندارد . چیزی است که مراد یک هوس و هراس است، ممکن و ناممکن است ، خواندن ، رفتن به دیدار چیزی است که دارد به وجود می آید و هیچ کس نمی داند چه از آب در می آید...
کتابی که حالا دوست دارم بخوانم داستانی است که قصه اش را درحال وقوع بشنویم ، انگار صدای رعدی که هنوز مبهم باشد ، داستانی با یک "د" بزرگ که با سرنوشت شخصیتها یکی شده باشد ، داستانی با این تصور که در حال گذراندن یک حالت پریشان هستیم ، حالتی که نه شکل دارد و نه نام ...
××
چند سطری از کتاب " اگر شبی از شبهای زمستان مسافری " نوشته ایتالو کالوینو ، ترجمه لیلی گلستان
××