یک نواخت بودن از این جا شروع شد . از همون جایی که روزای زندگیمونو با مقیاس هفته اندازه گرفتیم و هفته هامون هم همش هفت روز داشت ، شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه ، سه شنبه ، چار شنبه ، پنج شنبه ، جمعه و دوباره از سر شنبه ، یک شنبه ، .....

نگاه کن
گیاه وار برهنه ام
نگاه کن
هیچ کجای تنم روییدنی نیست
مگر
فـــــــــــریادم
                  (پروانه ی فروهر)

رهگذر ثانی عزیزمون تو کامنت های مطلب قبلی ادرس یه وب لاگ رو گذاشته . ادرس اینه :
                                      http://persiannote.blogspot.com 
برید و حتما حتما عکسای اون وب لاگ رو ببینید .....

فــــــــــراقـــــــی


ما دور و تو نزدیک
نــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت
شده وردم . شب و روز ، روز و شب ، می رم ، می ام و چرخ می خورم و هی می خونم . ده بار صد بار هزار بار .... . بعد تو دلم به هر که که می گه دوری و دوستی لعنت می کنم .این شعر ناب و ببین . ببین که می گه :

ما دور و تو نزدیک
نــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت .
داشتم روش رسم ارایش الکترونی رو درس می دادم . داشتم زور می زدم تو کلشون کنم که اول باید کدوم اربیتال رو پرکنن . بعد شروع کردم به کشیدن ارایش کروم و مس که دو تا حالت استثنا هستن . همین جوری که داشتم اربیتال های دایره ای شکل رو می کشیدم ، حواسم یهو رفت . یاد اون اف لاینایی افتادم که هنوز پاکشون نکردم . که گاهی که خیلی دیوونه می شم می رم سراغشون و می خونمشون . یاد اون شکلای خوش گل چت یاهو . یاد اون صورتک هایی که تو اف لاینام می ذاشت . یاد اون اسمای نازی که منو باهاشون صدا می کرد . یاد این که حالا چه دوره . یاد این که .... . باصدای خنده ی بچه ها که برگشتم دیدم تموم اربیتالای دایره ای شبیه صورتک های تو یاهو شدن ....

ما دور و تو نزدیک
نــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت .
هاله جون تو که بوی قدمت خوش تر از سنبله ، معلومه که از بن کاکل کی می ایی . بگو هاله جون ، بگو . هرچه دلت می خواهد رو به هر زبان که تو بخواهی مکرر بگو .

ما دور و تو نزدیک
نــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت .
آه . آه که چه از فاصله می ترسیدم و حالا چه دربند .....

ما دور و تو نزدیک
نـــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت .
چشماش شده بود کاسه ی خون . با بغض بهم گفت : نمی دونی چه خبر بود . آخ نمی دونی شب تا صبح چه گذشت .
گفت :این رو ببر من نمی تونم تو خواب گاه نگهش دارم . بعد دوربینشو تو کیفم گذاشت .
من هیچی نگفتم . اون هم زل زد تو چشمام و یهو داد زد : ریختن تو خواب گاه . یه عده رو زدن ، یه عده رو هم بردن . می فهمی ؟؟؟؟
اما من همش به اون عکس فکر می کردم . همون عکس باطبی با اون پیراهن خونی . و به چشمای تو که شده بود مقدس . این قدر که نمی فهمیدم تو داری همه ی خشمتو رو مچ دست من می ریزی .
حالا مچم درد می کنه . خیلی . می خوام از تو بپرسم وقتی که با باتوم برقی زدن تو کمرت تو هم لابد خیلی دردت اومد . آره ؟

ما دور و تو نزدیک
نـــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت .
تولد تو بود . من بهت زنگ نزدم . شب تا صبح تو فکر اون خونه ، نه نه اون اتاق کوچولوی طبقه ی چهارم بودم و تو فکر اون ایینه ی برنزی و دست های تو وقتی ضرب می زد ...

ما دور و تو نزدیک
نــــــــــــــــزدیک تر بیا
می خواهم ببوسمت .
دوست خوبم کاپیتان نمو یه مقاله ی محشر اما ساده و روان در مورد عروس دریایی نوشته. حتا اگه به بیولوژی علاقه ندارید ، دیدن عکساش خالی از لطف نیست .مخصوصا که بعضی از عکسا رو خودش گرفته .واقعا خسته نباشی کاپیتان جان . 

فـــــراقــــــــــی


چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت ازمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم
بر پشت سمندی
گویی نوزین
که قرارش نیست .
می خوای سک سک بازی کنی ؟ می خوای بری دستت رو بزنی اخر دنیا و بگی سک سک ؟
بعد برگردی و بگی که چی ؟ که تا اخر دنیا رفتی ؟ اره .... ؟ نه عزیز دل من نه . اخر دنیا اون جایی که تو می گی نیست . اخر دنیا دل خاکستر شده ی منه . دل پاره پاره ی من . تازه دیگه زمانی هم نیست . دیگه وقتی نمونده . یکی نشسته پشت گوشم و هی می گه : یالا ، زود باش ، وقتی نمونده ، زمانی نیست ،. می دونی اخه این رفتن تو تبار و خاندان ما ارثیه . عمو سهرابم که یادته ، وقتی می خواست بره یه چمدون داشت که به اندازه ی پیرهن تنهاییش جا داشت . من همونو هم ندارم . کفشام رو هم خیلی وقته بخشیدم . فقط به امید این که قبل از رفتن یه خبری بشه هی موهامو شونه می کنم ، هی گل می زنم گوشه ی موهام ، هی اون رژ خوش گلمو می زنم ، هی عطر می زنم بناگوشم ، هی مژه هامو ریمل می کشم . همین . اما دیگه داره دیر می شه . من هی دارم این جا کم رنگ تر می شم . کم رنگ ، کم رنگ ، کم رنگ ، ....

و فاصله
تجربه ای بی هوده است .
من گریه می کنم خوش گل می شم . تو چرا هی کاری می کنی که من خوش گل بشم ؟!

بوی پیراهنت
این جا
و
اکنون .
از تو دلم شکست . بعد تو پرکشیدی . شدی مثل یه ستاره . پر زدی و رفتی اون بالا و شدی خال اسمون . منم دستمو دراز کردم که بگیرمت . نشد . اون وخت من دوباره یهو خوش گل شدم . بعد رفتم که بخوابم . تو خوابم یه مرغ بوتیمار بود که همش می گفت :
تو چه می دانی
تو چه می دانی
تو چه می دانی ....

کوه ها در فاصله
سردنـــــــــــــــــد .
من این جا غریبه ام . یه غریبه . یه نااشنا . یه نامحرم . اخ که تو چه بدی ....
شونه هایی که موقع گریه تو به درد نخوره ... اخ که من چه بدم ....

دست
          در کوچه و در بستر
حضور مانوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یاس را 
رج می زند .
ترو خدا
ترو خدا
ترو خدا
صبح ها که بیدار می شی ، وقتی صورتت رو می شوری ، با هوله خشک نکن . برو تو مسیر باد . ببین بوسه ی پنهان منو حس می کنی ....

بی نجوای انگشتانت
فقط
و جهان از هر سلامی خالی ست .
پ.ن:این یک فراقی واقعی است . شعری که نوشته ی من رو مزین کرد شعر فراقی شاملو ست . من عنوان این جور نوشته های هزیان گونه رو فراقی گذاشتم . علاوه بر اسم زیبای فراقی ، چون این شعر هم از نظر من همین حالت هزیان گونه رو داره . من به راحتی تب رو احساس می کنم از این شعر .